معنی پرتو نگاری

حل جدول

پرتو نگاری

رادیوگرافی


پرتو

اشعه

واژه پیشنهادی

پرتو نگاری

رادیولوژی


نگاری

بخشی از سیستم گوارشی نشخوارکنندگان

فرهنگ فارسی هوشیار

نگاری

‎ (صفت) منسوب به نگار، (اسم) قسمتی از سیرابی گوسفند که روی آن نقش و نگارهای مسدس شکل است و بهمین سبب آنرا نگاری نامند. توضیح اصولا معده گوسفند بچند قسمت تقسیم میشود: سیرابی نگاری شیردان هزارلا، یکی از وسایل کشیدن شیره تریاک است بدین طریق که شیره را بدان چسبانند و با چراغ کشند. آلت مذکور دارای چوبی دراز حقه ای آهنین وشبیه سرآب پاش بنام چلم است


واقع نگاری

عمل و شغل واقع نگار وقایع نگاری.

لغت نامه دهخدا

پرتو

پرتو. [پ ُ] (اِ) شراب معروف کشورپرتقال که نوعی می پخته است. رجوع به پرتکال شود.

پرتو. [پ َ ت َ / تُو] (اِ) شعاع. (برهان) (زمخشری). روشنائی. (برهان). ضوء. (زمخشری). تاب. سنا. (دهار). روشنی. نور. ضیاء. تابش. فروغ. (برهان) (غیاث اللغات). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست: سنا؛ پرتو روشنائی. (زمخشری). عَب ء؛ پرتو آفتاب. (منتهی الارب):
چو شب پرنیان سیه کردچاک
منور شد از پرتو هور خاک.
فردوسی.
در صدر مجلس منقله ای نهاد و حواشی آن بخانه های مربع و مسدّس و مثمن و مدوّر مقسم گردانیده که پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). سایه ٔ کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان... (گلستان). و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده و شبه در بازار جوهریان جوی نیرزد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندهد. (گلستان).
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا بفلک
از فروغ تو بخورشید رسد صد پرتو.
حافظ.
در هر دلی که پرتو خورشید عشق گشت
خورشید عقل بر سر دیوار میرود.
عمادی.
|| آسیب. صدمه. (برهان). || عکس. انعکاس. نور. نور منعکس:
ز نور او تو هستی همچو پرتو
وجود خود بپرداز و تو او شو.
ناصرخسرو (روشنایی نامه چ تقوی ص 523).
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست.
سعدی.
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
|| اثر. تأثر:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
سعدی.
- پرتو افکندن، درخشیدن. انعکاس.
- پرتوکردن، در بعض لهجات ایرانی، پرتاب کردن.
- امثال:
چراغ در پرتو آفتاب رونقی ندارد.


نگاری

نگاری. [ن ِ] (ص نسبی) منسوب به نگار. (فرهنگ فارسی معین). || نگارین. منقش. مزین. || (اِ) قسمتی از شکمبه ٔ گوسفند که دارای اشکال هندسی مسدس شکل است. شکمبه ٔ گوسفند به سیرابی، نگاری، شیردان وهزارلا تقسیم می شود. || ابزار کشیدن شیره ٔتریاک. لوله ٔ دراز میان تهی به طول تقریبی نیم گز، یک سر آن سوراخی دارد که به دهان می گذارند. سر دیگر این لوله بسته است، و نزدیک انتهای آن حقه ٔ گرد سوراخ داری است به نام چَلَم (بر وزن کلم و قلم). و شیره ٔ تریاک را (شیره ای که از جوشاندن و تصفیه کردن سوخته ٔ تریاک به دست آرند) بر روی حقه ٔ گرداگرد سوراخ مالندو آن را برابر شعله ای که از شمع افروخته یا فتیله ای که در مخزن روغن یا پیه تعبیه شده است و به وسیله ٔ حباب بلوری یا فلزین تنظیم گشته است، قرار دهند و چون شیره در برابر شعله جوشیدن گرفت، شخص شیره ای - که سر نگاری را به دهان دارد - به دم دود آن را می کشد.


داستان نگاری

داستان نگاری. [ن ِ] (حامص مرکب) عمل داستان نگار.

فرهنگ عمید

پرتو

روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود، فروغ، روشنی، شعاع،
اثر، تٲثیر: پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی: ۶۱)،
(فیزیک) اشعه،
* پرتو افکندن: (مصدر لازم)
تابیدن، درخشیدن،
روشنایی دادن،


نگاری

چراغ شیره‌کشی، اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین می‌کنند،
(اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقش‌ونگارهای مسدس‌شکل است،

فرهنگ معین

نگاری

(ن) (اِ.) وسیله ای که با آن شیره تریاک را می کشند.

فارسی به عربی

پرتو

تالق، حریر صناعی، شعاع، عمود

نام های ایرانی

پرتو

دخترانه، روشن، تابش، فروغ، درخشش، تلألو

معادل ابجد

پرتو نگاری

889

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری